حنظل میوه ای است بسیار تلخ، به شکل هندوانه بسیار کوچک، در جاهای خشک می روید و مصرف دارویی دارد. حنظلی اگر وجهی مشترکی میان دنیاهامان بود، شاید واژه ها یادآورد ِ برخی تصویرها باشند و تصویرها یادآوردِ برخی مفاهیم، ورنه بیشتر مشتی خزعبلات و هذیان را می مانند که هیچ مفهومی ندارند آرشیو پیشین September2004 October2004 November2004 December2004 January2005 February2005 March2005 April2005 May2005 June2005 July2005 ... March2006 April2006 May2006 June2006 July2006 August2006 September2006 October2006 November2006 December2006 January2007 February2007 March2007 April2007 May2007 ... August2007 September2007 October2007 November2007 December2007 January2008 February2008 March2008 April2008 May2008 June2008 July2008 |
![]() |
۱۳۸۶ شهریور ۶, سهشنبه
تکه ابری خاطر آسمان را برآشفته بود، کمی آنسویتر خون بازی خورشید بود با بی انتهای افق،آنسوی تر سرزمینهایی بود وسیع، کویری اما با باریکه های یخ، سراسر سیاه به چشمانی که از بالا می نگریستند. بالای ابرها که هستی بانو دیگر حدیث آفتاب و باران نیست، دیگر غصه روزهای ابری و آفتابی نیست، یا ملحفه مخملین ابر است بر قامت خاک یا آسمان بی لک و حکم ارتفاع. هر بار که بسوی خانه می روم چیزی از درون نهیب می زند. غمی که سرک می کشد، غمی که به حیرتم می اندازد، فکر می کنم حالا که بعد از مدتها انتظار به دیدار عزیزترینانم می روم چرا همچنان همان حس گنگ و غریب دوری در درونم زبانه می کشد، در راه قربت این غربت نمی دانم از برای چیست. Coffee or tea Red wine pelase Sorry Red wine, red wine please جانم گویی هوس دیدار دیگر دارد، دیداری که میسر نمی شود مگر با چکیدن. پلکهایم سنگین است، سودای خواب دارم بانو که بیداریش در ناکجایی است که کس از کس نمی شناسم. سودای سفر دارم بانو، سفر به انتهای خویش. ملحفه سفید ابر پیکر زمین را پوشانده، تا چشم کار می کند سپیدی مخملین نازکی است. خورشید فروتر می رود همچون دشنه ای بر پیکره ای خفته بر بالین خاک. خورشید فروتر می رود و خون بر اورنگ آسمان می پراکند. ما گویی هیچگاه نمی رسیم بانو، ما همیشه مسافران ِ ترانزیتیم. |
![]() |
ژکان
گنجینه
-Memento
|