حنظلی spacer

spacer

spacer

۱۳۸۴ تیر ۴, شنبه

...

خواب آلوده هنوز
در بستری سپید
صبح ِ کاذب
در بوران ِ پاکیزه گی ِ قطبی.
و تکبیر ِ پر غریو ِ قافله
که:"رسیدیم
آنک چراغ و آتش مقصد!"
گرگ ها
بی قرار از خمار ِ خون
حلقه بر بارافکن ِ قافله تنگ می کنند
و از سرخوشی
دندان به گوش و گردن ِ یک دیگر می فشرند
"-هان؟
چند قرن،چند قرن به انتظار بوده اید؟"
و بر سفره ی ِ قطبی
قافله ی ِ مردگان
نماز استجابت را آماده می شود
شاد از آنکه سر انجام به مقصد رسیده است.

دیگر حوصله تحلیل ندارم.دیشب تا سحر مدام می نوشتم،از سناریویی به سناریوی دیگر.و مدام نتایج را چک می کردم. و دملهایی که یک به یک شیار خوردند. زیر ِ شهیق ِ گریه هایم دنبال ِ معجزه می گشتم چراکه مفهومی از عدالت و حدی از تحمل در ذهنم جوانه زده بود شاید پیشترها، که امروز در گورستانی که ابلهان شیار کردند همه را دفن کنم.
در این نوشته دیگر سناریویی به ذهنم نرسید،دیگر نتوانستم بر این زین ِ کهنه منطق بنشانم این یکه سوار ِ خاک خورده نفرت ِ قرنهایم را.صبح با صدای هق هق ِ مادرم از خواب بیدار شدم.در آغوش گرفتمش . کاش به حرفهایی که برای آرام کردنش می زدم باور داشتم.کاش گریه خودم کذب ِ سیاهشان را آشکار نمی ساخت.نیمه شب برایم مسجل شده بود و گویی نعش ِ خویش را به بستر مرگ کشیدم که شاید روزی آرزو کنم کاش بیدار نمی شدم.
نوشته بودم که تنها غنیمت ِ عبور پس مانده است. و اینک این پس مانده ی ِ کریه تنها آذین ِ این نطع ِ سیاه بود. دوستان!این بار انتخاب میان بد و بدتر نبود.میان بد و وحشتناک بود. و شما با سفاهت ِ بی مثال ِ تاریخی تان و با رویاهای ابلهانه تان چیزی را بر این خاک تحمیل کردید که به این روز سوگند تمامتان را به استغاثه وا خواهد داشت. من بی هیچ ابایی تمام آنان را که به نوعی،یا با تحریم های گنگ و ابلهانه و انتزاعی و خودخواهانه خود و یا با رای مستقیم این دوزخ را بر ما گشودند خیانتکاران ِ به این خاک و اهدافی می دانم که 8 سال در استقرار و ثباتش کوشیدیم. خیانتکارانی که خواسته و ناخواسته هزینه های سنگینی بر ما روا داشتند. خیانتکارانی که یا دل به صدای چکمه های سربازان ِ آمریکایی و هخایی و شاهزاده پهلوی دل خوش کرده اند یا شیفته لبخند ِ کریه ِ کوتوله ای شده اند که گمان می کند این عرصه نیز چون آسفالت ِ خیابانها و اصلاح ِ هندسی میدانهاست که باید قیر ِ داغ بریزد و با سیاهی بپوشاند.برایم شبیه ِ یک رویاست.باور ندارم ملتی بتواند اینگونه بدست ِ خویش در هبوط ِ خویش بکوشد،که کوشیدیم.کلمه هایم برای نشان دادن نفرت از اینهمه نکبت و حماقت کم می آورند.باور کنید که هنوز باورم نمی شود.دیروز برای خیلی ها شبیه ِ یک بازی می نمود،یک شوخی. می گفتند بگذار این یکی هم بیاید،جالب است ببینیم چه می شود،جالب است بدانیم این یکی چگونه بر گرده هامان سوار می شود و داشته هامان را می سپوزد. و ما در این میانه گند مال و لگد مال ِ همیشگی ِ حماقتها و بی لیاقتی ِ تاریخی ِ این ملتی ایم که من از شریف خواندنش دیگر امروز ننگ دارم. آری! این است قانون ِ اعداد ِ بزرگ که همیشه بزرگند و تهی.
وحشت بر همه ارکان ِ وجودم پنجه می افکند. تصور آن هزینه ها و داغهایی که باز باید به دوش بکشیم ذهنم را از همه چیز تهی می سازد.باور کن که لیاقت اینها چیزی جز این فلاکت و بدبختی نیست.آنها همه لحظه های بزرگ را زیر ِ چشمان ِ قی کرده و خواب زده شان به غفلت به تیغ سفاهت می سپرند.قانون لحظه های بزرگ را که یادت هست؟!
دیگر توان ِ نوشتن ندارم.ذهنم از تشویش و اضطراب آکنده است.باشد برای بعد که می دانم آنقدر بر سرمان خواهد آمد که تنها باید نوشت و نوشت و نوشت.

جخ امروز از مادر نزاده ام
نه
عمر ِ جهان بر من گذشته است
نزدیک ترین خاطره ام خاطره ی ِ قرن هاست.
بارها به خونمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست آورد ِ کشتار
نان پاره ی ِ بی قاتق ِ سفره ی ِ بی برکت ِ ما بود.

اعراب فریبم دادند
برج ِ موریانه را به دستان ِ پرپینه خویش بر ایشان گشودم
مرا و همه گان را بر نطع سیاه نشاندند و
گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضی ام دانستند
نماز گذاردم و قتل عام شدم
که قرمطی ام دانستند
آنگاه قرار نهادند که ما و برادران ِ مان یک دیگر را بکشیم و
این
کوتاه ترین طریق ِ وصول ِ به بهشت بود!
به یاد آر
که تنها دست آورد ِ کشتار
جل پاره ی ِ بی قدر ِ عورت ِ ما بود.

خوش بینی ِ برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند
یوغ ِ ورزاو بر گردن مان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.

کوچ ِ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر
تا جست و جوی ایمان
تنها فضیلت ِ ما باشد
با یاد آر:
تاریخ ما بی قراری بود
نه باوری
نه وطنی

نه،
جخ امروز از مادر نزاده ام.

|

۱۳۸۴ خرداد ۱۹, پنجشنبه

میلیونها نفر منتظر بودند.و میلیونها نفر ساعتی بعد هلهله کنان و جارکشان به خیابانها ریختند.تیم ملی ایران به جام جهانی راه یافته بود
و اینک مردمی که سر از پا نمی شناختند. دیدن این موج شادی و رضایت،گرچه ناپایدار و سهل الوصول، اما لااقل این حسن را داشت که برای انسانهایی که نزدیک به سه دهه است که انواع فشارها و خفت ها و مشکلات را تاب آورده اند حتی برای ساعتی چند شادی و لبخندی به همراه می آورد، اما به چه قیمت و بهایی؟با کدام جهت گیری و بر کدام امتدادی؟ با کدام ژرفنا و عمقی؟با چه دوامی؟
مردم ایران سالهاست که دیگر به فرصت ها و شادیهای لحظه ای و بی بها دل خوش کرده اند،گمانم دیگر در دورنمای ذهن شان به دنبال چیزی شفاف و ماندنی نیستند. به دور از تعصبات که بنگریم، ایرانیان دیری است که تنها به منافع فردی خویش فکر می کنند و در پی بنای چیزی ماندنی و استوار نیستند،چیزی که شاید آیندگانشان در خنکای سایه گاهش لحظه ای بیاسایند. تمام این چند دهه مشکلات و بدبختی ها از آنها مردمی بسیار نااهل ساخته و فرهنگی که بوی گند قحبگی و لاشخور صفتی و منفعت طلبی اش در تمام سطوح درآمدی و اجتماعی و اعتقادی این جامعه هویدا است. بی پرده بگویم: ایرانیان دیری است که دیگر مردمان خوبی نیستند ، از فرهنگ و هنجارها و ارزشهای ِ جالبی برخوردار نمی باشند.{ امیدوارم باز انتظار ریشه یابی و رویکردهای جامعه شناختی نسبت به این پدیده را نداشته باشید، که واضح اند انواع ِ گونه گون مشکلات اقتصادی و محدودیت هایی که چنین وضعیتی را به همراه آورده است و واضح است که ما هم در این میان نقشی داشتیم که فراموش کردیم}
به فوتبال برگردیم.پدیده ای بسیار محبوب و جهانی ، پرطرفدار ترین و جذاب ترین ِ ورزشها. از معدود پدیده هایی که شاید افرادی با سلایق و تفکرات بسیار متفاوت را گرد هم جمع می کند. کمتر پدیده ای را همچون ورزش و بالاخص فوتبال سراغ دارم که اینگونه طیف هایی با زمینه هایی گاه بسیار متفاوت را بدین سان شیفته و مجذوب سازد. به عنوان مثال در عرصه سینما یا موسیقی، تقریبا افراد با توجه به زمینه های مختلف و نگرشهای خاص خود انتخابهای مختلفی نیز دارند. جنبه ای از فوتبال که اینگونه افراد گوناگون و متفاوت را شیفته خود می سازد قواعد و سیستمی است که بر این بازی حاکم است، از طرفی یک هارمونی ِ بسیار جالب میان تواناییهای فردی و جمعی که در چارچوب ِ مجموعه ای از قوانین که بسیار محکم و جدی هستند شکل گرفته است،و نکته مهم در این است که این قوانین هیچگاه محدود کننده جذابیت های بازی و خلاقیت های بازیکنان و نتیجه بازی نیستند،درست مانند جبر ِ زمان و مکان و هستی نسبت به زندگی انسانها که هیچگاه ناقض اراده و شگفتیهای آدمی و لحظات ناب و جذاب نمی باشد. فوتبال مرز ِ هماهنگی و تعامل میان ِ توانایی ِ فرد و جمع است و در این میان هیچ کدام بدون دیگری قادر به نیل به هدف (Goal) نیستند، تنها آنگاه که این هماهنگی در حد مناسب خویش برقرار شود رسیدن به این هدف میسر خواهد بود. ایده های فوتبال بسیار شبیه زندگی ِ روزمره انسان است و از این رو در کنار تمامی این عناصر ،همواره عنصر ِ شانس یا بد شانسی، و یا قضاوت اشتباه و مغرضانه نیز وجود دارند و بدین سان همیشه هم حق به حقدار نمی رسد، اما از آنجا که همواره هزاران و یا شاید میلیونها نفر تماشاگر حاضر در صحنه وجود دارند لذا چیزی که بیشتر در فوتبال اهمیت دارد یک بازی زیبا است تا یک برد پرگل، مسیر نیل ِ به هدف است تا هدف. شاید در عرصه اعداد و ارقام و تابلوها و کاپ ها و لقب ها این عناصر قضاوت و شانس نقش داشته باشند و تنها تعداد گلهای زده و خورده مهم باشند و تیمی را بر تیمی برتری دهند اما همواره تماشاگران بدور از این عناصر و القاب به زیباییها،تواناییها و خلاقیت ها می نگرند و بر این اساس تیمها و بازیکنانشان را قدر می نهند، و این است نکته ی ظریف و مثبتی که فوتبال را از زندگی ِ روزمره آدمیان زیباتر،جذاب تر و عادلانه تر می سازد: جایی که سنجه ها و نگاهها همگی خیره به میدان حضور دارند و تنها بر اساس تواناییها و خلاقیت ها و اخلاقیات ارزش گذاری می کنند، نه حرکات ِ فردی ِ تکنیکی و دریبل ها و تکرویهای محض را می پسندند و نه یک بازی ِ جمعی ِ تهی از خلاقیت های فردی را، و حتی اعجوبه ای مانند مارادونا بدلیل عدم پایبندی به اخلاقیات و ارزشهای انسانی با تمام ویژگیهای استثنایی اش از جایگاهش به زیر کشیده می شود.در میدان ِ فوتبال و از دید فوتبال دوستان چندان مهم نیست حتی اگر خدای ِ بازی (داور) و رسولانش(کمک داوران) و عناصر شانس و اقبال (دیرک دروازه و برخوردهای تصادفی) نتیجه ای دیگر رقم بزنند، آنچه مهم است یک بازی ِ فوتبال زیباست. نکته بسیار جالب و برتری دیگر در خصوص فوتبال نسبت به زندگی ِ روزمره انسانی وابستگی کم آن به مسائل اقتصادی و مالی و قدرت است. در عرصه فوتبال ثروت و فقر و قدرت سیاسی کشورها چندان تعیین کننده نیست ، چیزی که در این میان مهم است تواناییها و تکنیک های فردی در کنار عشق و علاقه بازیکنان است( که تا حدی اکتسابی و تا حدی ذاتی است) که در باید در اختیار یک کار ِ گروهی و تیمی درآید،و آنچه در این میان بسیار واضح است این است که ظهور این تواناییها نیاز به سرمایه و ثروت چندانی ندارد و همانگونه که می بینیم کشورهایی بسیار فقیر و کم درآمد نظیر برزیل و آرژانتین در عرصه فوتبال بسیار خوش درخشیده اند در حالیکه ابرقدرت دنیا، ایالات متحده ، با تمام سرمایه و قدرتش هنوز نتوانسته ازپس این مسئله برآید. بدین ترتیب وجود این جنبه های ظریف و زیبا در فوتبال باعث می شود که اینگونه به ورزشی پرطرفدار و جذاب تبدیل شود. ایده های فوتبال به گونه ای همچون ایده های زندگی ِ انسانها هستند اما وجود جنبه هایی بسیار جالب و ظریف باعث می شود که حتی برخی جنبه های منفی و ناعادلانه زندگی نیز در آن حذف شود و بدین سان زیبایی و جذابیت بیشتری یابد. فوتبال شاید به نوعی ایده های یک زندگی ِ ایده آل را برای انسانها به همراه دارد، ایده ها و ویژگیهای یک زندگی که همه انسانها آرزوی آنرا دارند.
اما فوتبال در کشور ما. من بر این عقیده ام که با دقت و تامل در بازی ِ یک تیم و همچنین تک تک بازیکنان می توان به بخش عمده ای از خصوصیات فرهنگی و اخلاقی آن جامعه ( در بعد تیمی) و خصوصیات فردی و اخلاقی( در بعد بازیکن) پی برد. تیم ملی فوتبال ایران در سالهای اخیر معمولا فوتبال قشنگی را به نمایش نگذاشته است. بازی ِ ایران معمولا بدور از حرکات جمعی ِ هماهنگ و تمرین شده، بدور از اندیشه ورزی و معمولا بر پایه حرکات فردی، گلهای تصادفی و شور و هیجانات است. و این دقیقا بازتاب آن چیزی است که می توان در میان ایرانیان و کنشها و منشهای هرروزه آنان و همچنین در فرهنگ آنان سراغ گرفت. ایرانیان از آنجا که تماما به فکر خود و منافع خود هستند معمولا نمی توانند دست به کارهای جمعی بزنند که در پشت آن شعور و اندیشه گری خوابیده است. حرکات جمعی ِ آنها همواره از پی ِ یک شور و هیجان ِ ناگهانی و معمولا موجی و سطحی و خالی از شعور انجام می گیرد. از این روست که معمولا در ورزشهای فردی نظیر کشتی یا رزمی موفق و در عرصه های نظیر فوتبال،بسکتبال، و والیبال معمولا ناموفق اند. در طرف دیگر تماشاگران قرار دارند. تماشاگران ِ ایرانی ِ فوتبال هم نمونه ی ِ آماری ِ خوبی از جامعه ایرانی هستند، همانطور که در ورزشگاه معمولا اکثر تماشاگران مربوط به قشر خاص و طرز تفکر ِ خاص و منشی خاص هستند در سطح جامعه هم وضع به همین منوال است و اقلیت بسیار محدود در هر دو بخش کاملا جدا و منفک هستند. تماشاگران که اکثریت تام ِ آنها را جنس مذکر تشکیل می دهد نشاندهنده وجود این طرز فکر و تسلط آن در جامعه و در عرصه سیاست گذاری های کلان کشوری نیز هستند که همواره منافع مردان بر منافع زنان ارجح است ،یعنی می تواند نیمی یا یک چهارم از ورزشگاه خالی باشد اما زنان در این جایگاههای خالی جایی ندارند زیرا مردان ِ غیور ِ مسلمان ِ ایرانی نمی توانند دهان و چوکشان را کنترل کنند.
از سوی دیگر از آنجا که معمولا تماشاگران در اکثر مواقع شاهد یک بازی ِ زیبا و جذاب نبوده اند و به مرور زمان هم به این امر خو گرفته اند گویی دیگر تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد "گل" است و افتخاراتی نظیر راهیابی به جام جهانی،فارق از جذابیتها و زیباییهای یک بازی فوتبال.ایرانیان در عرصه زندگی ِ فردی و اجتماعی خویش نیز تقریبا به همین شکل عمل می کنند،برای آنها همواره هدف مهم است و هیچ توجهی به راه و ملزومات آن ندارند،آنها می خواهند به هر قیمتی به هدف برسند و در راه ِ آن هدف هم هیچگاه زحمت نمی کشند بلکه همواره به دنبال ِ قهرمانها و میانبرها بوده اند و قیمتی که دیگران و حتی خوشان باید برای آن بپردازند هیچگاه برایشان مهم نبوده است.آنها می خواهند دموکراسی داشته باشند،آزاد باشند، وضع اقتصادی خوبی داشته باشند، دارای احترام و امنیت باشند،کسی مزاحم ناموس شان نشود اما در این راه و در محدوده تواناییها و پتانسیلهای فردی خویش هیچگاه حرکتی نمی کنند که هیچ، حتی بیشتر بر این ناهنجاری و آشفتگی و بی عدالتی دامن می زنند. از سوی دیگر آنها چنان هبوط کرده اند و به حضیض رسیده اند که داشته ها و تواناییهای خویش رابه کل فراموش کرده اند و به آنها باور ندارند. هیچگاه فراموش نمی کنم زمانی را که بعد از اشغال افغانستان بدست آمریکا و سقوط طالبان، ایرانیان به راحتی این باور رسیده بودند که چندی دیگر وضع افغانستان هم از ایران بهتر خواهد شد و آنگاه برای کار ماییم که باید به آنجا برویم ،و یا روزی را که برای گرفتن ویزا به سفارت کانادا رفتم و شاهد بودم چگونه مردم برای رفتن به کعبه آمال و آرزوهاشان و ترک جهنمی که خودشان ساخته بودند و هنوز هم در آتشش می دمیدند از ساعت 12 شب تا 12 ظهر در پیاده روها و جوبها می خوابیدند و می نشستند و مچاله می شدند و در زیر ِ آفتاب عرق می ریختند و چگونه حق یکدیگر را با بی شرمی و وقاحتی شگرفی پایمال می کردند و اجازه می دادند مانند حیوان با آنها برخورد کنند. و آری!در چنین فضایی هیچ جای تعجب نیست اگر برد ِ ایران از بحرین در یک بازی ِ کاملا بد و بدور از زیباییهای یک بازی ِ فوتبال اینچنین برای همه شگرف و بزرگ و باارزش و خارق العاده باشد،بردی که گیرم حاصل آن صعود به جام جهانی ِ فوتبال هم باشد.مگر در جام جهانی ِ هشت سال پیش که تازه مشت ِ محکمی هم به دهان آمریکای جهان خوار زدیم چه کردیم؟!مگر در المپیک چه کردیم؟مگر مدال ِ طلای آن مرد ِ عضلانی که تابلوهایش را در بزرگراه ها برای تبلیغ روغن موتور نصب کرده اند دردی از دردهامان را درمان کرد؟مانع خروج روز افزون نخبگان و سرمایه های انسانی مان شد؟ مانع خفقان سیاسی و فقر روزافزون اقتصادی مان شد؟چیزی بود جز مخدری چند ساعته و یک شادی ِ گذرا و دلخوشکنکی بچه گانه؟چیزی بود جز جغجغه ای پر سر و صدا در دست این کودک 2500 ساله که گویی هیچگاه قصد بالیدن ندارد؟ گمانتان این است که افتخاری به افتخارهای 2500 ساله تان افزوده می شود؟گمانتان این است که حالا که با پرچم کشورتان دور افتخار زدید چیزی از آنهمه خفت و تحقیر که اعراب بر شما روا داشته اند و می دارند کاسته می شود؟ دیگر فکر می کنید در فرودگاه دبی انگشت نگاری تان نمی کنند و چشم هاتان را جلوی دستگاه نمی گیرند؟گمان می کنید روز به روز در حالیکه این مخدرها را فرو می دهید و با این جغجغه های پر سر و صدا بازی می کنید فاصله تان با سایر جهان بیشتر نمی شود؟ گمانتان این است که وقتی ایران در مقابل بحرین و کره شمالی اینقدر بد و نازیبا بازی می کند آنوقت در جام جهانی شاهد بازیهای بهتری در مقابل تیمهایی بمراتب قویتر خواهید بود؟ گمانتان این است که از مربی ِ تیم ملی که چون مسئولان جمهوری اسلامی تنها حرف می زند می توانید انتظار معجزه داشته باشید؟مربی که گمان می کند اینکه در یک فوتبال نود دقیقه ای در مقابل تیمی چون کره و بحرین 3-4 موقعیت نسبتا خوب داشته دستاورد ِ بزرگی است؟ گمان می کنید اینکه علی دایی اینهمه گل زده انقدر مهم است یا اینکه با تمام این پولها و موقعیت ها که بدست آورده چقدر گل به سر شما زده است؟ و گمانتان این است که من نمی دانم فوتبال همیشه اینگونه برای بازیکنان پول به همراه آورده اما لااقل کسانیکه حرفه شان فوتبال است و فوتبال را زیبا بازی می کنند و به آن به عنوان یک حرفه احترام می گذارند نه اینکه...؟و گمانتان من رابطه ای بی معنی میان فوتبال و این چیزها زده ام و فکر می کنید هر چیزی باید سرجای خودش باشد؟گمان می کنید ما سر جای خودمان هستیم؟

رضازاده یا کیارستمی؟! دایی یا گنجی؟!شور یا شعور؟مسیر یا هدف؟
مسئله این است.


افزونه:بعد از فوتبال،رفتم پیش ِ نگهبان ِ ساختمان. مردی جاافتاده، ساده ، باهوش و بسیار صمیمی و دوست داشتنی. ساکت نشسته بود و جوانکی دیگر از کارکنان ساختمان هم داشت باشور و شوق خوشحالی می کرد و سر از پا نمی شناخت،ادعا میکرد که بازی ِ زیبایی را هم دیده است. پیرمرد با لبخندی تلخ به جوانک گفت : ببینم حقوقت رو اضافه کردن؟ این زندگی ِ سگیت رو عوض کردن؟ پول خورد و خوراک و اجاره خونت رو میدن؟ پسرک کمی درهم رفت،گفت: نه!همه اینا درسته! اما من الان درونم شاده!دارم عشق می کنم!
پیرمرد دوباره گفت: خوبه!شاد باش! اما این شادی درمان ِ هیچکدام از این مشکلات ما نیست،فقط سرمون رو گرم می کنه و اینا هم چیزی جز این نمی خوان! تو هم از فردا دوباره می ری گوسفند می دزدی و موقع سفید کاری ِ دیوارها شرتی پرتی کار می کنی و بازم روز از نو،روزی از نو.
پسرک مست بود،خوشحال بود،سر از پا نمی شناخت.
پیرمرد درد ِ کمر داشت،خسته بود،آنقدر سختی کشیده بود که دیگر این چیزها برایش پشیزی ارزش نداشت.او که زندگی اش را باخته بود دیگر این بردها برایش ارمغانی جز لبخندی تلخ نداشت.
برایم چایی ریخت،سیگاری آتش زد.کانالهای تلویزیوت را عوض کرد:
فوتبال
هاشمی
احمدی نژاد
قالیباف
داریوش ارجمند و ویژگیهای یک رییس جمهور خوب از دید یک استاد نجوم!

پیرمرد تلخ خندید.پکی به سیگار زد.تلویزیون را خاموش کرد. دود سیگار را بیرون نداد اما...

|
spacer